قاتلی اسرارآمیز، شیوه ای عجیب در کار خود دارد و شخصی به شکلی مریض گونه به وسواس فکری درباره ی کودکی دوازده ساله (که هیچ وقت ملاقاتش نکرده) دچار می شود. در این کتاب با خود کاپوتی هم آشنا می شویم، چه در حال سیگار کشیدن با مستخدم خانه اش باشد و چه در حال گپ و گفت با مرلین مونرو.  اما تصادفاً این‌که من هم افسون شدنم را پیشِ خودم نگه داشتم، چون مشخصاً احساسِ گناهی می‌کردم: من رازی داشتم، چیزی که عذابم می‌داد، چیزی که واقعاً خیلی نگرانم می‌کرد، چیزی که می‌ترسیدم به کسی بگویم، به هر کس ــ نمی‌توانستم تصور کنم واکنش‌شان چه خواهد بود، چیزی که من را نگران می‌کرد، چیزی که دو سال بود من را نگران کرده بود، چیزِ عجیبی بود. هیچ‌وقت نشنیده بودم کسی مشکلی داشته باشد شبیهِ آنی که من را گرفتار کرده بود. این را که می گوید خرامان می رود توی تالارِ طرحِ کارائیبیِ خنکش، اتاقی پُرسایه که پنکه های سقفی اش آهسته می چرخد و پشتِ پیانویی خوب کوک شده جا خوش می کند. من هنوز توی بالکن نشسته ام اما می توانم ببینمش، این خانمِ مُسنِ خوش لباس را، محصولِ آمیزشِ خون هایی مختلف. شروع می کند به زدنِ سوناتی از موتزارت.

خیلی جالب بود انگار که گوش وایستادیم و داری حرف شخصیت ها گوش میدی و جالب بود فقط از داستان های آخرش چیزی متوجه نشدم و به نظرم ضعیف و نا مفهوم بود اما اوایل و وسطش ارزشش داشت کناب بسیار‌غنی وارزشمندی هست ترومَن کاپوتی استاد بی‌بروبرگرد داستان‌نویسی در همان سنتی بود که پیشگامانش چخوف و همینگوی بودند. جایی از زندگی فکر کرد دیگر دلیلی ندارد قصه بسازد، خود زندگی پُرِ داستان‌هایی جذاب و بکر است که فقط باید درست تعریف‌شان کنی تا به جان خواننده بنشینند و اثری ماندگار بر ذهنش بگذارند. این شد که شروع کرد به نوشتن از قصه‌های واقعی آدم‌های دیگر، روایت ماجراهای شگفتِ زندگی غریبه‌هایی که به‌نظرش یکه می‌آمدند. چند سالی بعدترش حتا گامی پیش‌تر رفت و به این نتیجه رسید که اگر خودش را بهتر از همه می‌شناسد، چرا اصلاً بالاوپایین‌های زندگی خودش و دوروبری‌هایش را ننویسد. سال‌های آخر عمرش یکسر به همین کار گذشت و حاصلش شد داستان‌های این مجموعه، روایت‌های پُرکشش و ماهرانه‌ی برخوردها و معاشرت‌هایش با کسانی که زندگی معمول و متعارفی تجربه نکرده‌اند، و مهم‌تر، روایت‌هایی از عمر خودش که یکی از غریب‌ترین و غنی‌ترین زندگی‌ها را داشت. این قدر این کتاب- به خصوص بخش دومش- رو دوست داشتم که آرزو داشتم تموم نشه. حتی بعد از یه قسمت‌هایی احساس می‌کردم باید برم فکر کنم و نباید سریع داستان بعدی رو بخونم. اما اگه دنبال داستانی هستید که اول و وسط و آخر و نقطه اوج مشخص داشته باشه، داستانی که بتونید بعدا تعریفش کنید، این کتاب انتخاب مناسبی نیست. چون بیشتر توصیف موقعیت‌ها و روابطه. ترجمه خوب نیست، نه به این خاطر که بهرنگ رجبی مترجم بدیه. بلکه به این خاطر که جمله‌ها رو به صورت مصنوعی عامیانه می‌کنه و زبان متن رو به زبان خودش نزدیک می‌کنه. من نمی‌پسندم. ممکنه شخص دیگه‌ای دوست داشته باشه.

 

معرفی و خرید کتاب در گودریدز و بوکبال

 

خرید کتاب موسیقی برای آفتاب پرست‌ها

موسیقی برای آفتاب پرست‌ها

چیزی ,زندگی ,رو ,خودش ,کتاب ,داشته ,چیزی که ,من را ,به این ,این کتاب ,که من
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها